بیقرارم..ارامش ندارم؛
حرف زدن و شنیده شدن میخواهم
دلم خلوت با خود خودت رو میخواهد
حواست را به من پرتاب میکنی؟؟
میدانم که این من، انقدر ها هم که تو میخواهی خوب نیست...
هنوز پایش میلغزد..هنوز زمین میخورد.
میشود بدون توجه به این منِ بد..این منِ گنهکار
در اغوشم بکشانی..
من بغض کنم....گریه کنم...التماست کنم
بدون اینکه به این من بگویی: تو بنده ی من نیستی..
من بنده ی توام...بنده ی فراموشکار خودت..
فقط برای جزای این فراموشی ام ..
قهرت را ..بی توجهی ات را...برای این منِ.. ( هرچه که تو میگویی) ننویس...
که من بی تو هیچم...نابودم..ویرانم